ما به دامان تو نازيم كه پاكست چو گل

ورنه در شهر بسي لعبت بازاري هست

وحشي بافقي

كنار تو

وصال توست اگر دل را مرادي هست و مطلوبي 

كنار توست اگر غم را كناري هست و پاياني

 

سعدي

مست

بيخود شده ام ليكن بيخودتر از اين خواهم 

با چشم تو مي گويم من مست چنين خواهم

مولانا

همين. همين خواهم.

آن يار نكوي من بگرفت گلوي من 

گفتا كه چه مي خواهي؟ گفتم كه "همين خواهم...".

مولانا