مترسکی شبیه یک پرنده پر کلاغ پر
منم هنوز مانده ام در انزوای یک سفر
سفر به عمق چشم ٬ تو حلول ماه چهارده
مسافرم نگه بدار مسافری که در به در
که خام چشم تو شده و آن کویر چشمهات
و تشنه ی لبان تو بدون هیچ دردسر
و داغ می شود نگات و داغ می شود لبت
وخواب می روی و من برای جسم تو تبر
و نیمه های ماه بود که سوخت و هنوز هم
مترسکی برای من ٬ مترسکی که شعله ور
مترسکی که سوخته درون وحشت خودش
وگریه می کند هنوز ٬ چرا خدا ٬ مراببر
پرنده پر ٬ ستاره پر و ماه هم پریده بود
منم درون جاده و در انزوای یک سفر
صدای بوق اتو ... بوس روی گونه ی زن
و چشمهای سیاهش ترانه می خواندن
و ماه گریه کنان سوی چشمهام آمد
چه چشمهای قشنگی نگام کن حتما
مرا دوباره بخوان سوی چشمهای خودت
صــــدات را هیجــانی گرفته در دامن
سپید بود و سیاه و سپید بود و نگات
برای شاعر خسته بهانه بود اصلا
که چشمهای تو را توی شعر هجی کرد
چه چشم ها ی ق شن گی خدا تو را با من...
درست زیر درخت انار می رقصید
...
و ماه گریه کنان سوی چشمهام آمد
و قطره قطره ی باران و گونه های من...
تمام می شود و ذهن من هنوز آنجاست
صدای بوق اتو ... بوس روی گونه ی تو