. . .

صدای بوق اتو ... بوس روی گونه ی زن
 
و چشمهای سیاهش ترانه می خواندن

و ماه گریه کنان سوی چشمهام آمد

چه چشمهای قشنگی نگام کن حتما

مرا دوباره بخوان سوی چشمهای خودت

صــــدات را هیجــانی گرفته در دامن

سپید بود و سیاه و سپید بود و نگات

برای شاعر خسته بهانه بود اصلا

که چشمهای تو را توی شعر هجی کرد

چه چشم ها ی ق شن گی  خدا   تو   را   با  من...


درست زیر درخت انار می رقصید

...


و ماه گریه کنان سوی چشمهام آمد

و قطره قطره ی باران و گونه های من...



تمام می شود و ذهن من هنوز آنجاست

صدای بوق اتو ... بوس روی گونه ی تو