این تمـــــام درد من برای دختر رمان

   دختری که مانده بر سکوت صفحه ی خزان

   چند ثانیه زمــــــان جلو عقب شده و او

   خط به خط و مو به مو موازی است بازمان

   می کشید و می کشید و خط به روی خط ولی

   دخترک هنـــــــوز مانده در حصار آسمان

   می دود دوان دوان و پــله پــله سوی تو

   می شود فرشته ات در این فضای بیکران

   می دوی به سوی او و صید می کند نگات

   عاشقی که جذب چشمهای دختر جوان ...


   دیر می شود و چشم او هنوز مانده است

   پشت در به انتظـار دختری که این زمان

ـــ چشم او درون قــاب کوچک سیاه رنگ

   چشم او نماد مرگ بی گمـــان آسمان

   صفحه خیس می شود عبور ثانیه ولی

   صفحه خیس می شود بمان بمان بمان بمان


  عکس پاره پاره ٬ عشق مرده ٬ حرف هم نمانده است

  دختــــــــرک مچاله شد درون صفحه ی رمان