-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 21:03
مترسکی شبیه یک پرنده پر کلاغ پر منم هنوز مانده ام در انزوای یک سفر سفر به عمق چشم ٬ تو حلول ماه چهارده مسافرم نگه بدار مسافری که در به در که خام چشم تو شده و آن کویر چشمهات و تشنه ی لبان تو بدون هیچ دردسر و داغ می شود نگات و داغ می شود لبت وخواب می روی و من برای جسم تو تبر و نیمه های ماه بود که سوخت و هنوز هم مترسکی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 21:50
این تمـــــام درد من برای دختر رمان دختری که مانده بر سکوت صفحه ی خزان چند ثانیه زمــــــان جلو عقب شده و او خط به خط و مو به مو موازی است بازمان می کشید و می کشید و خط به روی خط ولی دخترک هنـــــــوز مانده در حصار آسمان می دود دوان دوان و پــله پــله سوی تو می شود فرشته ات در این فضای بیکران می دوی به سوی او و صید می...
-
. . .
شنبه 22 مردادماه سال 1384 23:24
صدای بوق اتو ... بوس روی گونه ی زن و چشمهای سیاهش ترانه می خواندن و ماه گریه کنان سوی چشمهام آمد چه چشمهای قشنگی نگام کن حتما مرا دوباره بخوان سوی چشمهای خودت صــــدات را هیجــانی گرفته در دامن سپید بود و سیاه و سپید بود و نگات برای شاعر خسته بهانه بود اصلا که چشمهای تو را توی شعر هجی کرد چه چشم ها ی ق شن گی خدا تو را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 21:09
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من ...
-
(سیاه چشم)
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 20:42
سلام دوستان این اولین مثنوی که گفتم امیدوارم که اگه مشکل داشت منو ببخشید و خیلی دوست دارم که نظرتون رو در مورد این مثنوی بدونم . خدا نگهدار زن بود و دو تا چشم سیاهش اما در عمق نگـــــاه من که راهش اما کی بود؟!دو تاچشم سیاهش هم رفت در رد ستــــارگان نگاهش هم رفت امروز دوتاچشم سیاهش می خوام فردا که صداو آن نگاهش می خوام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 21:04
سلام خدایا تو به من زیستن را بیاموز مردن را خود خواهم آموخت (دکتر علی شریعتی ) تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد (خواجه عبد الله انصاری )
-
**غزل تکراری**
شنبه 6 فروردینماه سال 1384 21:06
شروع می شــود این ماجــــــرای تکراری نگـــــــــاه های پیاپی ،صـــــــدای تکراری برای من که همیشه ســــــکوت بوده و بس سوال های دروغین ،چـــــــــرای تکراری و رعـد آمـد و بـــــاران نگــــاه من تر شد وشعر پر شده از این فضــــــــای تکراری سکــــــــــانس آخر فیلمم برای تو باران سکــــــــانس پر هیجان با نمای تکراری...
-
دلیل رویش شعرم...
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1383 19:42
دوبـــاره دیده ی خود را به ماه خواهم داد به شعرها ی ســـپید و ســــیاه خواهم داد و رو به سـوی تو آری نگاه خواهـــــم کرد و عمق چشم خودم را به راه خواهـــــم داد به جــــاده و به افق های دور دست و تهـی میان سرخــــی قــــــلبم پناه خواهــــــم داد برای چشم ســــــیاهت ترانه خواهم گـفت و درد هــــای دلـم را به آه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 12:14
نخستین گناه من عشق و تو نخستین گناه عالم... سرخ گونه هایت را به سرخترین سیب های عالم نمی بخشم... باران که بیاید ای دختر زیبای آسمان قطره های محصور در میان مژه هایت معنا میگیرد تو را به عروسی باران می برم باید رقصید پای کوبید و باید... عشق نخستین گناه من بود و تو نخستین گناه که نه اولین آرزوی سبز عالمی ... تو را به...